دمپايي!
بي تو اي برق، شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم»
بند رخسار تو در رفت ز تنبان نگاهم
چاله آمد سر راهم
پاي بي صاحب من «زرت» در آن چاله فروشد
هيكل گنده مخلص دمرو شد.
دمپايي!
بي تو اي برق، شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم»
بند رخسار تو در رفت ز تنبان نگاهم
چاله آمد سر راهم
پاي بي صاحب من «زرت» در آن چاله فروشد
هيكل گنده مخلص دمرو شد.